ابتکار یک روستایی در تبدیل روستایش به قطب گردشگری 9 سال پیش در یک شب بارانی دو گردشگر موتور سوار آلمانی در راه ماندند و برای اینکه بتوانند در یک جای امن شب را به صبح برسانند به خانه یک روستایی پناه بردند. عباس یک کارگر ساده روستایی همراه خانواده اش تلاش کرد تا به شیوه خودش از مهمانان خارجی به خوبی پذیرایی کند...
کلبه آنها محقر بود و به جز چای آتشی و غذای روستایی چیز دیگری نداشتند. مهمانان عباس خارجی بودند و امکانات او برای پذیرایی اندک. سادگی پذیرایی خانواده عباس و زندگی یکروزه در روستای خوش آب و هوا رضایت حداکثری دو مهمان آلمانی را جلب کرد آنقدر که سه ماه بعد یک گروه هفت نفره آلمانی به پیشنهاد دوستانشان به خانه عباس رفتند. آنها خواستند تا با همان دم پختک و چای آتشی که دوستانشان تعریف کرده بودند در خانه روستایی عباس پذیرایی شوند. صبح عباس راهنمای آنها شد تا بتوانند مناطق دیدنی و طبیعی روستای بزم شهر بوانات فارس را ببینند.
موقع برگشت مهمانان آلمانی 200 هزار تومان به عباس هدیه دادند. این پول در آن زمان برای عباس زیاد بود و او را به این فکر انداخت که بهترین راه برای کسب و کار می تواند پذیرایی از گردشگران در یک روستای با صفا باشد. بنابراین شروع به کار کرد. طوری که از نه سال پیش تا امروز 18 هزار گردشگر خارجی به روستای بزم در منطقه بوانات فارس آمده اند و عباس هم به عنوان کارآفرین برتر در صنعت گردشگری توانسته 126 لوح سپاس بگیرد و درآمد روزانه اش از روزی سه هزار تومان به 6 میلیون تومان برسد. عباس 35 ساله به 28 کشور دنیا سفر کرد و خانه 80 متری او الان به 120 هزار متر رسیده است!
زهرا و نیلوفر دو دختر کوچک او کوچکترین راهنمایان ایرانی معرفی شده اند و تا کنون هم شبکه های تلویزیونی آلمان، روسیه، تایلند، شبکه 2 و 4 ایران فیلمهای مستندی با موضوع رونق گردشگری در روستای بزم بوانات پخش کرده اند.
او تعریف می کند که روزهای اول به آژانسهای مسافرتی شیراز و اصفهان سر زدم و گفتم که می توانم از گردشگران شما در روستا پذیرایی کنم. آنها هم گفتند باید مجانی بیایند روستا تا ببینند آیا اوضاع برای پذیرایی مناسب هست. آرام آرام مهمانان من از هفت نفر به چند هزار گردشگر خارجی رسید و به یک حمام خانه ام 12 حمام دیگر اضافه شد تا جایی که می توانم الان تا چند هزار گردشگر را در روستا اسکان بدهم و برای پنج هزار نفر در منطقه بوانات اشتغالزایی کنم.
عباس برزگر قصد دارد تا یک هتل عشایری در ارتفاعات روستا بنا کند. او می گوید: این هتل یکی از گرانترین مراکز اقامتی ایران خواهد شد. این کار را با کمک ایل عشایری انجام می دهم. برزگر معتقد است که در ایران مسئولان فقط شعار می دهند گردشگری صنعت درآمدزایی است. اما من یکی از کسانی بودم که توانستم هم برای خودم و هم اهالی روستای بزم بوانات درآمدزایی کنم. هر روز از یک مغازه خرید می کنم تا همه مغازه داران از این کار سود ببرند.
او فهمیده که اصالت و نوع غذا و چارچوب خانواده روستایی بسیار با ارزش است و می توان از راه معرفی آن به دیگران هم ارزشها را حفظ و هم برای خود و دیگرن درآمدزایی و اشتغال زایی کرد.
برزگر از گردشگران خارجی در روستا با محصولات کشاورزی خود پذیرایی می کند. خانواده و اهالی روستای بوانات همگی در امر کشاورزی موفق هستند و صبحها با عسل طبیعی و گردوی زمینهای خودشان از مسافران پذیرایی می کنند.
برزگر ادعا می کند که در موفقیتش هیچ سازمان و مرکزی دخالت نداشته است." سازمان میراث فرهنگی پروانه گردشگری به من نمی داد و می گفت که باید تحصیلات عالیه داشته باشی. اما زمانی که کارم رونق گرفت پروانه افتخاری گردشگری دادند و در همایش هایشان از من و دخترانم تقدیر کردند."
او می گوید که همه تجربیاتش را در برخورد با گردشگران به دست آورده است." به عنوان یک گردشگر به کشورهای اروپایی سفر کردم تا ببینم یک توریست به چه چیزهایی نیاز دارد و آنها برای گردشگران چه کاری انجام می دهند. این موضوع کمک زیادی به من کرد. من متوجه شدم که بهترین راه پذیرایی از مهمان خارجی رفتار درست با اوست. نباید مصنوعی به آنها خوشامد بگویید. درست است که زبان شما را متوجه نمی شود اما می فهمد که از او برای چه منظوری پذیرایی کرده اید. گردشگر خارجی فقط می خواهد به او توجه شود، همه چیز بهداشتی باشد، دروغ نشنود و احساس نکند که می خواهید جیب او را خالی کنید. این سادگی در رفتار و گفتار باعث شده تا آنها از زندگی روستایی لذت ببرند. ما مسافران را به خانه مان راه می دهیم نه برای چاپلوسی بلکه می دانم آنها می خواهند یک زندگی واقعی روستایی را ببینند و با همان آدمها زندگی کنند. هر کدام از ما که از مسافر خارجی پذیرایی می کنیم مانند یک سفیر ایرانی هستیم که ایران را به کشورهای دیگر معرفی می کنند. بنابراین باید بهترین رفتارها را با گردشگر خارجی داشته باشیم. برزگر در زمینه طبیعت گردی هم فعالیت می کند و با اینکه در 80 کیلومتری پاسارگاد قرار دارد می تواند با استفاده از دو آژانس مسافرتی خود تورهای طبیعت گردی، پرنده نگری، عشایر و بازدید از جاذبه های تاریخی را راه اندازی کند.
عباس برزگر می گوید: وقتی فعالیت من و خانواده ام مورد استقبال دیگران قرار گرفت و بسیاری از کشورها به استفاده از خدمات ما علاقه نشان دادند کارشناسان داخلی و خارجی حوزه گردشگری پیشنهاد کردند که پس از این می توانیم در برگزاری تورها و دعوت از مسافران و گردشگران خارجی با افراد متخصص همکاری کنیم تا بتوانیم موفقتر از گذشته عمل کنیم و علاوه بر آن خودمان مجری تورها باشیم؛ این شد که به فکر را ه اندازی شرکت خدمات مسافرتی بوان گشت افتادم و با همکاری دوستان این شرکت تشکیل شد. البته این را هم بگویم که من از روزی که متوجه شدم بوانات قابلیت جذب گردشگر را دارد، به گونه ی برنامه ریزی کردم که از ورود تور مردم روستایی و شهری و حتی عشایر از مزایای اقتصادی تورها و ورود گردشگران به منطقه بهره مند شوند.
برزگر می گوید: مشکل ما ایرانیان این است که می نشینیم تا دیگران برای ما برنامه ریزی کنند. در حالی که جوانان کشور ما می توانند به راحتی با کمی ذوق و سلیقه کاری کنند که هم خودشان درآمد خوبی داشته باشند هم دیگران از کنار آنها سود ببرند.
او می گوید: کمتر کسی دنبال کارآفرینی می رود. مطمئن باشید هر روستایی در ایران به تنهایی می تواند از ابیانه بهتر و پر رونق تر باشد.
همه اهالی منطقه بوانات و روستای بزم از دهکده گردشگری عباس درآمد دارند. دیگران هم می توانند بیایند و ببینند که چطور یک پسر ساده روستایی با سواد بسیار کم توانست کارآفرینی کند و از صنعت گردشگری به معنای واقعی درآمد زایی کند.
روستای بزم در 17 کیلومتری شهر بوانات به سمت استان یزد و کرمان آخرین نقطه استان فارس است که به منطقه گردشگری بوانات معروف شده است. فاصله این منطقه از شیراز و یزد دو ساعت و نیم است.
مجموعه گردشگری بوانات سه اتاق قدیمی دارد که هرکدام حدود 700 سال قدمت دارند و 500 دلار هزینه یک شب اقامت در این اتاقها است.
سوئیت های مدرن و سنتی و 6 اتاق عمومی، ویلاهای وسط باغ و گالری عکس و موزه مردم شناسی و کشاورزی گوشه ی از امکانات این مجموعه است. همچنین امامزاده بزم و در کنار آن بارگاه امام زاده شاه میرحمزه (ع)، پل تاریخی سوریان، منطقه گردشگری محمد حنیفه و مسجد جامع سوریان و موزه بوانات از جمله بناهای تاریخی و مناطق گردشگری منطقه بوانات فارس هستند. ابتکار یک روستایی در تبدیل روستایش به قطب گردشگری 9 سال پیش در یک شب بارانی دو گردشگر موتور سوار آلمانی در راه ماندند و برای اینکه بتوانند در یک جای امن شب را به صبح برسانند به خانه یک روستایی پناه بردند. عباس یک کارگر ساده روستایی همراه خانواده اش تلاش کرد تا به شیوه خودش از مهمانان خارجی به خوبی پذیرایی کند...
منبع: سایت رکنی نیوز
هنوز هم بعد از 110 روز از هجرت ناگهانی دوست عزیز و انسانی به معنای واقعی کلمه انسان احمد ایمانی عزیز دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت مدرس انگیزه و توان نوشتن پیدا نکردم. این اتفاق چنان شوکی به من وارد کرد که میخواستم به کارهای احمقانه دست بزنم که پیامدهای ناگواری هم برای خودم و هم برای خانواده ا م داشت. ولی باز خدای بزرگ صبر این فراق بزرگ را به ما داد و چند روزی است که توانسته ام تا حدودی مرگ احمد را باور کنم اما هنوز کنار نیامده ام و فکر نمیکنم حالا حالاها کنار بیایم. مگر میشود باور کرد کسی که 18 ماه شبانه روز با او بودی و خاطرات تلخ وو شیرینی که در این مدت رقم خورد یک دفعه از دست بدهی و در فکر فرو نرفت و بتوان به سادگی باور کرد. یادش بخیر پارسال این موقع ها یعنی تاریخ نگارش این مطلب خوابگاه مدرس خیابان شریعتی واحد 1 اتاق 141 با مسعود سیفی ( به قول احمد نازنین شصت چی) و سلمان احمدی یعقوب پناهکی چه روزایی داشتیم تقریبا فرج ها شروع شده بود و بعضی ها استرس امتحانا رو داشتن .خلاصه احمد ایمانی به همین سادگی از بین ما رفت و در جایگاه ابدی قرار گرفت و همه ما رو عزادار کرد. در این مدت پیشرفت پایان نامه تقریبا صفر بود و اصلا بی ارزش شده بود. ببخشید اگه نتونستم خوب بنویسم و احساسمو از این اتفاق .
برای سوگ احمد ایمانی
که رفتنش همه را غافلگیر کرد.
1)
در این مرگ
هیچ چیز شگفتی وجود ندارد
همه فکر می کنند
احمد رفته است گل بچیند
رفته است گلاب بیاورد
رفته است ، حجله اش را به تنهایی بیاراید
و عزرائیل هم یک فرشته ی خجالتی است
که به هم آغوشی هیچ کس فکر نمی کند .
احمد به زودی بر می گردد.
2)
هایدگر می گفت :
" مرگ ، امکان عدم امکان مطلق دازاین است "
مرگ ما را اینچنین نقره داغ می کند
با زیر های متوالی اش
چیزی از مرگ نخواهیم دانست
چیزی از مرگ نخواهیم نوشت.
3)
فقط زنان مرگ را می خوانند
با چادر های موازی شان
با کل زدن های موازی شان
با پرس گرم کردن های موازی شان
زنان اینجا
شاعران بومی
و شفاهی مرگ اند .
4)
" روله "
این سترگ ترین واژه ی محلی نامیدن
معادل عزیزم شما
معادل دازاین هایدگر
همه ترا یک دست صدا می زدند :
" روله بمیرم سیت "
5)
چه ارتباطی برقرار کنیم
بین مرگ و
ریاضیاتی که میراث توست
هر دو محاسبات پیچیده ای دارند
هر دو محض هستند
هر دو نباید ساده باشند
ولی مرگت
تمامی محاسبات را به هم ریخت.
6)
وقتی راسل می گفت :
" مجموعه ی همه ی مجموعه ها وجود ندارد "
لابد مرگ را در نماد ها و نشانه ها می دید
به طریق ساده تر یعنی ما
هرگز به آن مجموعه ی مادر نمی رسیم
مگر با رسیدن به مرگ
که وقتی هم می رسیم
این تناقض به چه کار می آید ؟ !
7)
احمد عزیز !
رفتم ببینم
اسمت یا تاریخ مرگت
به ابجد چه می شود ؟
چیزی دستگیرم نشد
حق داری ، ساده لوحم بخوانی
ولی این روز ها ، عدد بوی دیگری دارد
از استعداد ها که در خودش عدد دارد
از داربی که کمتر کسی می داند که یک تابلوی نقاشی است
ولی تو می دانستی
از بانک های جهان اسلام که تا گورستان ها پیش رفته اند
و این آزارت می داد
8)
احمد عزیز !
تو یک اسطوره بودی به هیئت عدد
یک عدد با ارفام ملموس
یک عدد که نه کد ملی است
نه شماره ی دانشجویی
نه شماره ی موبایل
یک عدد که رند نیست ولی هرگز از ذهن نمی رود.
9)
احمد عزیز !
من شاعر مرگم
خودت می دانی که دیگر کاری از دستم ساخته نیست
مانند ماک دیزدار ترا قصیده ای بلند خواهم کرد
بر فراز سارایوو
که این روزها سر از ملایر و نهاوند درآورده است .
با خاک غمی که از سرو کولشان می بارد.
10)
تابوت تو همیشه روی شانه های ماست
مثل سکینه ی موسی
در جلوی دوستان نمک نشناسی چون ما
همه فکر می کنند برمی گردی
مثل موسی که به میقات رفته است
مثل تناقض راسل که گاهی ضدونقیض می شود.
تابوت ترا همیشه روی شانه هایمان حمل می کنیم
جلوی مصائب ، شکست های عشقی
و مسائل زخمی شده ی ریاضی .
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان