این روزهای دلتنگی هم می گذرد.روزهای امید و ناامیدی ، روزهایی که بی یاران طی می شود روزهایی که رغبت به هیچ کاری نداری .دست و دلت به هیچ کاری نمی رود .دور خودت می گردی و بارها ازخودت می پرسی آخر بچه ها رفتند؟ بله، بالاخره احمد ایمانی نازنین، هم از هیاهو این شهر زشت فرار را بر قرار ترجیح داد. وای از تنهایی! چرا که در این دیار غربت با شما خوش بودیم.
متعجب شده ام از خبر ماهی ها
اثری نیست دگر از اثر ماهی ها
تور ها خالی و قلاب به آب افتاده قطع شد
روزی ما با سفر ماهی ها
همه ی آینه را گشتم و یک ماهی نیست
مات ام از اینکه چه آمد به سر ماهی ها ؟
بعضی ها می شوند دریا،بعضی ها می شوند کوزه های آبی که از دریا برایمان آب می آورند کوز های رنگین ، به رنگ شعر و موسیقی و فیلم و عکس و مجسمه و نوشته و…
بعضی هامی شوند چشمه وبعضی ها می شوند کوزه هایی که …
بعضی ها رود و …
بعضی ها باران
و
.
.
و احمد از جنس باران های تند و کوبنده ی بیابانی بود ! از جنس دریاهایی که کنار کویر موج می زنند و از جنس چشمه هایی که زمزم می شوند تا برای همیشه از او آب برداریم برای ابد
این روزا در سوگ یکی از دوستان هم اتاقی و هم دانشگاهیم عزادارم .و وضعیت روحی - روانی خوبی بر من حاکم نیست. ترجمان واقعی معنای انسان را در وجود این شخصیت دیدم . ادب، صبر ،و متانتش را هرگز از یاد نخواهم برد. حیف بود خیلی زود از بین ما رفت و همه ما رو عزادار کرد. روانشاد احمد ایمانی اهل شهرستان ملایر . در این روزا از خدا فقط آرزوی مرگ دارم.و فقط میتوانم بگویم: اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان